معجزه اذان 2 ( ابراهیم هادی )

... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد.دقایقی بعد ادامه داد:برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم.لذا دستور دادم کسی شلیک نکند.هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم:من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم.هر کس می خواهد با من بیاید.این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند.بقیه نیروهایم رفتند عقب.البته آن سربازی که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم.اگر دستور بدهید او را می کُشم.حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟! مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم.هیچ حرفی نمی توانستم بزنم،بعد از مدتی سکوت گفتم:آره،زنده است. با هم از سنگر خارج شدیم.رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می کرد.می گفت:من را ببخش،من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود.حال عجیبی داشتم.دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود.می خواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم که فرمانده عراقی من را صدا کرد و گفت:آن طرف را نگاه کن.یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا دارند.بعد ادامه داد:سریعتر بروید و تپه را بگیرید.من هم سریع چند نفر از بچه های اندرزگو را فرستادم سمت تپه.با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد.اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آن ها ناموفق بود.روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله (ص) در مریوان،فشار ارتش عراق بر گیلان غرب کم شد. به هر حال عملیات مطلع الفجر به بسیاری از اهداف خود دست یافت.بسیاری از مناطق کشور عزیزمان آزاد شد.هر چند که سردارانی
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید