11_ شکستن نفس (ابراهیم هادی)

به نام خداوند بخشنده مهربان راوی : جمعی از دوستان شهید ¤خاطره اول ......باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود.چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها انجام می داد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که بین بچه ها مطرح بود!. ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤خاطره دوم.....همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد، توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم لحظه ای روی زمین نشست.صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود؛(. خیلی عصبانی شدم، به سمت بچه ها نگاه کردم همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش و پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتید؟! بیایید گردوها را بردارید! بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کرد:). گفت بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند.بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من می دانستم انسان های بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند^-^. ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ خاطره سوم.....در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین.ابراهیم هم وارد شد.چند دقیقه بعد یکی از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی . کاملا مشخصه
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید