21 کردستان (شهید ابراهیم هادی)

به نام خداوند بخشنده مهربان راوی : مهدی فریدوند تابستان ۱۳۵۸ بود.بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مسجد سلمان ایستاده بودیم.داشتم با ابراهیم حرف می زدم که یکدفعه یکی از دوستان با عجله آمد و گفت: پیام امام را شنیدید؟! با تعجب پرسیدم: نه، مگه چی شده؟! گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه ها و رزمنده های کردستان را از محاصره خارج کنید. بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت:من و قاسم تشکری و ناصر کرمانی عازم کردستان هستیم. ابراهیم گفت: ما هم هستیم. بعد رفتیم تا آماده حرکت شویم. ساعت چهار عصر بود. یازده نفر با یک ماشین بلیزر به سمت کردستان حرکت کردیم. یک تیربار ژ۳، چهار قبظه اسلحه و چند نارنجک کل وسایل همراه ما بود. بسیاری از جاده ها بسته بود. در چند محور مجبور شدیم از جاده خاکی عبور کنیم. اما با یاری خدا، فردا ظهر رسیدیم به سنندج. از همه جا بی خبر وارد شهر شدیم. جلوی یک دکه روزنامه فروشی ایستادیم. ابراهیم پیاده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد. یکدفعه فریاد زد: بی دین این ها چیه که می فروشی!؟ با تعجب نگاه کردم. دیدم کنار دکه، چند ردیف مشروبات الکلی چیده شده -_-. ابراهیم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری ها شلیک کرد. بطری های مشروب خرد شد و روی زمین ریخت.بعد هم بقیه را شکست و با عصبانیت رفت سراغ جوان صاحب دکه. جوان خیلی ترسیده بود.گوشه دکه ، خودش را مخفی کرد. ابراهیم به چهره او نگاه کرد.با آرامش گفت: پسر جون، مگه تو مسلمون نیستی. این نجاست ها چیه که می فروشی، مگه خدا تو قرآن نمی که:« این کثافت ها از طرف شیطانه، از این ها دور بشید.» جوان سرش را به نشانه تایید تکان داد.مرتب می گفت: غلط کردم، ببخشید. ابراهیم کمی با او صحبت کرد. بعد با هم بیرون آمدند. جوان مقر سپاه را نشان داد.ما هم حرکت کردیم.
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید