غزل 440 - حافظ - سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

سَحر با باد می‌گفتم حدیث ِ آرزومندی، خطاب آمد که واثق شو به الطاف ِ خداوندی، دعای صبح و آه ِ شب کلید ِ گنج ِ مقصود است، بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی، قلم را آن زبان نبود که سر ِ عشق گوید باز، ورای حد ِ تقریر است شرح ِ آرزومندی، الا ای یوسف ِ مصری که کردت سلطنت مغرور، پدر را بازپرس آخر کجا شد مِهر فرزندی!
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید