وانشات مافیای جونگ کوک (ضربان عشق)فصل سوم پارت۲_

یک سال بعد از زبان آیو یک سال هست که هنوز توی ذهن و قلبم نگهش داشتم ولی اون برای بار دوم پسم زد و بهم خیانت کرد چرا هر کاری میکنم ضربان قلبم فقط به امید دیدنش از دور میتپه نمیدونم چرا قلبم هنوز قبول نکرده که اون منو دوست نداره ولی ذهنم و منتقم کاملا قبول کرده . توی خونه خودم زندگی میکنم و میرم سرکار ولی مثل یه زندونی هستم تهیونگ دوتا بادیگارد بالای سرم گذاشته که هرجا میرم باهام باشن نمیدونم چرا یه چیزی بهم میگفت که یه حسی بهش دارم ولی با بی میلی از کنار این حس رد میشم . امروز هم مثل روز های قبل به طرف بیمارستان رفتم با اون دوتا بادیگارد رسیدم بیمارستان لباس هام رو عوض کردم و رفتم بیمار هام رو ببینم دیگه نمیزاشتم وارد اتاق بیمار بشن چون اذیتشون میکردن بعد از اینکه بیمار هامون رو دیدم پیش پزشک هام رفتم و بهشون درس دادم از زبان کوک خیلی دلم برای آیو تنگ شده بود تصمیم گرفتم برم محل کارش و تمام جاهایی که رفته رو ببینم . وارد بیمارستان شدم جلو در اتاق پزشک ها وایستادم که در باز شد . یعنی چی غیر ممکن هست اون اون آیو هست غیر ممکن هست از زبان آیو بعد از تموم شدن و درس دادن بهشون چون امروز درس هایی که بهشون یاد داده بودم رو خوب تحویل دادن رفتم تا از اب دارخونه بیمارستان شیرینی بیارم در اتاق رو باز کردم که با صحنه ای مواجه شدم که میخواستم هیچ وقت نشم اون اون کوک بود از دیدن من شوکه شده بود بادیگار ها اومدن جلوم و نزاشتن دیگه ببینمش بادیگارد =زود این محل رو ترک کنین آقا کوک =آیو....خودتی از بیمارستان زدم بیرون سوار ماشینم شدم و به طرف ساحل حرکت کردم رسیدم به ساحل نشستم روی شن ها و باز هم اون خاطره لعنتی اومد توی ذهنم خاطره کوک و آیو کوک =دوست دارم آیو=دوست دارم پایان حالم از ای
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید