فیک جونگ کوک(پارت7)

12 شب توی بغل جونگ کوک خوابیده بودم اما خوابم نمیبرد. با پیرهنش بازی میکردم -توهم خوابت نمیبره؟ بهش با تعجب نگاه کردم +آآآآ نه -اجازه میدی به صدای قلبت گوش بدم؟ +آخرین بار تو به صدای قلب من گوش دادی. حالا نوبت منه خندید و پیشونیم رو بوسید. روی قلبش دراز کشیدم. چشمامو بستم و به ضربان تند قلبش گوش کردم. سرمو اوردم بالا خوابش برده بود. آروم خندیدم و لپ نرم و گوگولیشو بوسیدم. از روش آروم اومدم پایین. روی لبه تخت نشستم. لباسم رو عوض کردم. لباسامو که داشتم عوض میکردم جونگ کوک سرفه اش گرفت نگران رفتم سمتش. دستمو توی صورتش کشیدم. +کوکی؟ -ب..بله +خوبی؟ -ن..نه +وایسا برات آب بیارم رفتم توی آشپزخونه و براش آب ریختم و براش بردم +بیا عزیزم آب بخور جونگ کوک آبو ازش گرفتم و خوردم. با نگرانی بهم نگاه میکرد. +خوبی؟ -خوبم دستشو روی پیشونیم گذاشت +یکم تب داری -اشکالی نداره...بیا بغلم اومد توی بغلم خودشو مثل پیشی ها جمع کرد. موهاشو نوازش کردم و لبم رو روی پیشونیش گذاشتم. خوابش برد.آروم توی گوشش گفتم -دوست دارم 7صبح آلیس زنگ هشدار گوشیم به صدا در اومد. سریع قطع اش کردم تا کوکی یکم استراحت کنه. بلند شدم تا دوش بگیرم و صبحونه درست کنم. دوشمو گرفتم و یه تیشرت مشکی رنگ و یه شلوار تنگ مشکی پوشیدم. موهامو خشک کردم و رفتم که صبحونه درست کنم صبحونه رو که آماده کردم رفتم سمت اتاق در رو آروم باز کردم و گوشه تخت کنار کوکی نشستم. +کوکی -هم؟ +پاشو عزیزم -فقط پنج دیقه +پاشو دیگه اذیت نکن کش و قوسی به خودش داد و از حالت خوابیده به نشسته در اومد. موهاش بهم ریخته بود و خیلی کیوت شده بود. سعی کردم جلو خندمو بگیرم اما نتونستم. -چیه؟!! +خیلی کیوت شدی(با خنده) -میدونم میدونم من همیشه انقدر کیوت بودم. آلیس؟ +
ویدیوهای جدید