فیک فقط با تو.. پارت(3)..کپشن

پس از چند دقیقه که خشم تهیونگ خوابید رفتم پیشش نشستم --------------------------------------------------------------------- هسو:تو اونو میشناسی؟---تهیونگ:میشه بعدا در موردش حرف بزنیم؟---هسو:باشه ولی فکر نکن که من یادم میره. صورتشو رو به من کرد: معلومه که شما چیزی یادت نمیره! ---هسو:فعلا از دستت ناراحتم. خود شیرینی فایده نداره. ----تهیونگ:ببخشید خب---هسو:ای خدا باشه... راستی نمیخوای مهمونی رو کنسل کنی؟---تهیونگ:امممم چجوری بگم؟ خب در واقع اصلا تولد نبود---هسو:چی؟ ولی تو به من گفتی تولد برادرِ جونگ کوکِ---تهیونگ:تو رو برده بودم اونجا تا با عشق واقعیم آشنا بشی. تا اینو گفت ته دلم لرزید. یعنی عاشق من نیست؟ پس چرا منو عشقم خطاب میکنه؟ واقعا نمیدونستم توی این لحظه چی باید بگم. کیفم رو برداشتم و به سمت خروجی حرکت کردم. تهیونگ دوید دنبالم و بهم رسید: تهیونگ:چی شد؟ ---هسو:هیچی یه کاری دارم که حتما باید انجامش بدم---تهیونگ:باشه من میرسونمت---هسو:خودم میرم میخوام تنها باشم با کلی بحث و دعوا بالاخره قبول کردم که منو برسونه خونه یکی از دوستام. با گذشت 30 دقیقه رسیدیم به خونه ی دوستم. از تهیونگ خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم. زنگ خونه ی دوستم رو زدم. چیزی نگذشت که درو باز کرد و من رفتم توی خونه: چویی(صمیمی ترین دوست هسو):سلام سلام. چه عجب از این ورا!---هسو:سلام. ببخشید وقت نکردم سر بزنم بهت---چویی:اشکال نداره.. خوبی؟---هسو:نه اصلا---چویی:ای وای چرا؟---هسو:تهیونگ عاشق من نیست و فقط به چشم یه دوست بهم نگاه میکنه! خب سلام ...ببخشید یه خرده دیر گذاشتم.. بیمارستان بودم حالم خوب نبود امیدوارم خوشتون بیاد لایک ونظر و فالو یادتون نره

پاسخ به

×