تصور کن تهیونگ پارت ۱۳

شب اصلا خوابم نبرد و تا صبح با بچم حرف زدم. دلم برای تهیونگ تنگه شده بود؛اما نمی‌دونم چرا ولی دست و دلم نمیرفت که باهاش حرف بزنم. فک کنم بخاطر حاملگی ناخواسته ام بود. آماده شدم و باز هم با سابین و تایلین رفتیم پیش هیئت مدیره. وقتی که داشتیم به سمت اتاق مخصوص میرفتیم، آنتونی رو دیدم که با چشم های آتیشی بهم خیره شده بود. انتونی:حال توله سگت چطوره؟ مغزم سوت کشید ، اون عوضی به بچه تهیونگم چی گفت. با سیلی که سابین بهش زد از فکر اومدم بیرون. گوشه لب اون عوضی زخم شده بود. وارد اتاق شدیم که فقط با پدر رو به رو شدم. با تلخند بهم نگاه کرد. خوب میدونست که وقتی نگران و غمگینم این لباس ابی رو با شنل تنم میکنم. بقیه افراد هم اومدن. مرد اول:خوب دوشس ا/ت ما تصمیماتی گرفتیم که به صلاح شماست. مرد دوم: تصمیمات رو رئیس بهتون میگه. پدر: طبق تصمیمات هیئت مدیره تصمیم بر این شد که... تو بچه رو نگه داری؛ولی عیچ وقت به کره جنوبی برنگردی. وارفتم یعنی من باید بچه رو بدون باباش بزرگ کنم؟ +میشه....یه.‌.. درخواستی.... کنم؟ مادر تایلین: می‌شنویم. +میشه... لطفاً... بچه رو تو شهر دائگو بدنیا بیارم؟ من که دیگه نمیتونم اونا رو ببینم حداقل بچم متولد جایی باشه که پدرش بدنیا اومده. میتونستم اشک رو تو چشم پدر ببینم. زن چهارم: مطمئنم که مادر خیلی خوبی میشی. یه نگاه به بقیه کرد. زن چهارم:خب پس وقتی ۸ ماهت شد میریم دائگو تا اون کوچولو رو بدنیا بیاری. خوشحال شدم تو بغل تایلین و سابین اشک ذوق ریختم..... مامان....ماماننن. با صدای دخترم از فکر اومدم بیرون و به دخر ۵ سالم که دو روز دیگه ۶ سالش میشد نگاه کردم. ۵ سال بدون تهیونگ بزرگش کردم. +جانم دخترم. رزالی: مامان ببین چه پروانه قشنگی گرفتم. به پروانه رو دستش نگاه کردم. +م
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید