پارت هفتم رمان نوازش

پارت هفتم رمان نوازش مهراب_خانم خانما افتخار یه دور رقصو به ما میدین؟ قبل از اینکه حرفی بزنم ارسلان دستشو دورم حلقه کرد و با خونسردی گفت _ ببخشید مهراب جان، دیانا قبلا قولشو به من داده. برام مهم نبود که قولی به ارسلان ندادم اون لحظه برای خلاص شدن از دست مهراب هرکاری میکردم. حتی فکر نزدیک شدن بهش عذابم میداد... مهراب پوکر به ما نگاه کرد. ارسلان دستم را گرفت و بین جمعیت برد.. #ارسلان تازگیا فهمیدم حسم به دیانا مثل سابق نیست.... هرکاری میکردم که بهم نزدیک بشه #دیانا با اینکه خیلی قشنگ میرقصید. کم کم احساس کردم چشماش خمار میشه اروم گفتم _خوبی؟ ارسلان:_ اره عزیزم چرا بد باشم؟ _هیچی همینطوری حدودا نیم ساعت بعد که خسته شدیم روی صندلی ای نشستیم. متین به سمتمون اومد و ارسلان و صدا کرد _ ارسلان یه دقیقه میای کارت دارم.... ارسلان به طرف متین رفت و گرم حرف زدن شدن. وجود کسی رو کنارم حس کردم برگشتم دیدم مهراب کنارم نشسته...... مرسی بابت حمایتا.....کلی کامنت بزارین
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید