فیک جیمین پارت اخر(کپشن)

دِهَ این چه خوابی بود از خنده داشتم منفجر میشدم انقدر سرم تو گوشی بود خوابم برد و این خواب اجق وجق رو دیدم عجب ها از خنده پهن زمین شده بودم که زنگ خونه خورد رفتم درو باز کردم یا ابلفضل جیمین بود از اومدنش تعجب نکردم بلکه از اینکه این صحنه دوباره تکرار میشه تعجب کردم اومد داخل و گفت:خانوادم بدون من گذاشتن رفتن مسافرت داشتم بهش میخندیدم که دستمو کشید و انداختن رو مبل و قلقلکم داد جیمین با خنده:به من میخندی من:اااای ولم کن(خنده)جییمین(خنده) جیمین:ول نمیکنم میخوای چیکار کنی از زیر دستاش در رفتم و رفتم سمت آشپزخونه و لوله رو باز کردم اومد سمتم و گفت:جنگ جهانی رو شروع نکن من:اول خودت شروع کردی بعدش آب ریختم روش جیمین:دختره کله شق کل خونه رو دنبالم میدویید تا گرفتم بردم رو تخت بعدش لبمو بوسید و .... (بقیش رو خودتون تصور کنین منحرفا-_- خوش بگذره) ۲ سال گذشته و یه فندوق کوچولو بدنیا اوردم جیمین:ا.تتتتتتتتتت من:درد چته جیمین خندید و گفت:بیا این بچه رو ساکت کن هرکاری کردم گریش بند نیومد من:پس میخواستی از اولش نگی من باباشم میتونم و بلا بلا جیمین با بچه اومد سمتم و کنارم نشست و گفت:اون بلا بلا چی بود من:حرفای چرتت پایان
ویدیوهای جدید