تصور کن تهیونگ {جدایی} پارت6

(..چشماش کم کم بسته میشدن تا اینکه خوابش برد).............................ا/ت:(با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید)تهیونگ:(بیدار شد)کی بودا/ت: لوناتهیونگ: ولش کن بخواب (دوباره خوابید)ا/ت: اگه کارم داشته باشه چی؟! ولش کن(دوباره خوابید)ا/ت:(اینبار با صدای زنگ در از جاش پرید)تهیونگاااا پلشوو در میزنننتهیونگ: ولشون کن بخوابا/ت: پاشووووو(روتختی رو دور خودش چیچید و ترسیده از جاش بلند شد)لباسام کووو تهیونگگگگگگتهیونگ: باشه باشه بیدار شدما/ت: لباسام کووو؟تهیونگ: اوناها من برم درو باز کنما/ت: بروو دیگههتهیونگ:(درو باز کرد)سلامم اینجا چکار میکنیلونا: به ا/ت زنگ زدم جواب نداد(اونا نیم ساعت باهم داشتن حرف میزدن اما ا/ت فقط این مکالمه ی کوتاه رو شنید چون اونا یواشکی با هم حرف میزدن)ا/ت:(لباساشو پوشید اتاق رو مرتب کرد و موهاشو شونه کرد از اتاق خارج شد)لونا: ا...اره ارهتهیونگ: چی میگی اره چیهلونا:(یواش جواب داد)این دختره ا/ت داره میادتهیونگ: اهااا/ت: داشتین چی میگفتین یه ساعتهلونا:....ا... ما هیچییا/ت: چرا خودم دیدم داشتین پچ پچ میکردینلونا: ا/ت بریم دیرمون شدا/ت: کجااا!!لونا: دانشگاه دیگه...ا/ت: اها نه اروز امتحان داریم من نخوندم نمیاملونا: نمیای!!؟؟ا/ت: نچلونا: باشه پس من میرم...............................(از اون روز به بعد ا/ت زندگیشو تو اون خونه میگذروند شده بود خانم خونه غذا میپخت کارای خونه رو انجام میداد در کنار اینهمه سختی درس هم میخوند اما تهیونگ درسشو ادامه نداد و شرکتی که به نامش بود رو اداره میکرد چند روزی گذشت همه چی خوب بود تا اینکه ا/ت اواخر خیلی تو کارای تهیونگ دخالت میکرد تا تهیونگ میومد خونه ا/ت شروع میکرد به سوالای مسخره با کی بودی کجا بودی چرا دیر اومدی هر روز دعوا دعوا تا
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید