تصور کن یونگی پارت 3

سانا :باشه حالا چرا داد میزنی؟ سولگی :ا/ت دقت کردی از وقتی اومدیم سئول خیلی عوض شدی؟ +چی؟ واقعا سولگی اوهومی گفت و سرشو کرد تو گوشی تو اتاقم رو تخت نشسته بودم داشتم درس میخوندم ک یهو ذهنم درگیر یونگی شد +دخترا راست میگن؟ نباید اونجوری باهاش حرف میزدم؟ ناراحت شد؟ای خدا یعنی ناراحت شده دیگه اوووووففففففف سولگی اومد تو اتاقم گفت :-چیکار میکنی؟ +ها هیچی داشتم درسرو مبخوندم و دوره میکردم _درس میخوندی یا داشتی با خودت حرف میزدی؟ +ها؟ ن چیزی نیس بیخیال _ا/ت چیشده؟ +سولگی من واقعا عوض شدم؟ هوم _واسه چی میپرسی؟ +اخه از وقتی اومدیم سئول عوض شدم، اخلاقم طرز حرف زدنمو برخوردم با بقیه، عوض شدم نه؟ توام یه همچین فکری میکنی؟ _ا/ت خب راستش..... +بگو ناراحت نمیشم باید خودمو اصلاح کنم اینجوری نمیشه واقعا. _خب راستش تواول خیلی ساکت و اروم مثل یونگی بودی... +چرا یونگی رو مثال میزنی؟ _ا/ت بیخیال ساکت تر از اون پیدا نکردم +اوک داشتی میگفتی _طرز تفریح کردنت هم عوض شده... قبلا سه تایی باهم میرفتیم بیرون ولی الان... +الان با بچه های دانشگاه
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید