رمان مدتی خوب پارت 21

#مدتی_خوب #پارت۲۱+امم چیزه میشه دوستم باشی؟_ مگه نیستم ؟+ نه منظورم اونجوری نبود .......... چشمامو ریز کردمو گفتم _ ینی مثلا چطوری ؟ + ام خب چیزه .. میگم دوست صمیمیم شو ..منظورشو گرفتم و با عصبانیت کم گفتم _ نه ترجیح میدم همون دوست بمونیم .. :) + باش .......فورا چپیدم تو حموم .. دوش آب سردو باز کردم .. رفتم زیرش .... به امروز فکر میکردم .... من چم شده بود واقعا ..... اومدم بیرون ... اول در اتاق رو قفل کردم بعد شروع کردم .. لباس زیرامو پوشیدمو نشستم که موهامو خشک کنم ..... موهام رو صاف صاف صاف کردم ...... ی لباس حریر بلند رو پوشیدمو رفتم تو تخت خواب ... فکر کنم ی ساعت شده بود خوابیدم که با صدای در بیدار شدم ..... هوپ بود ... گفت بیا جیمین بهتره بیا باهاش حرف بزن ..... از جام پریدم فورا ...‌.. با همون لباس نازکم درو باز کردم ....اصلا حواسم نبود ... ... هوپی بهم خندیدو گفت اینجوری نیا ی لباس مثل ادم بپوش من خجالت زده شده بودم ...... درو بستم .. ی لباس عادی تو خونه ای تنهم کردم و با تمام قبا رفتم سمت اتاق جیمین .... رسید در اتاق داد زدم جیمیناااااااااااااااا جیمین گفت ا ... ا/ .... ا/م گفتم جونم ؟ گفت بیا ... بیا گفتم باش رفتم نشستم پیشش ......... دستشو گذاشت کنار گونم .... با انگشتاش نوازش کرد و گفت _ ا/م .... ممنون :)) + وظیفم بود .............. رفتم پایین ی سوپی چیزی واسه جیمین بزارم ....... درست شد .. گذاشتم تو سینی میخواستم ببرم بالا بهش بدم .. رفتم پیشش نشستم رو تخت کنارش .. قاشق قاشق دادم بهش .. طفلی خیلی سختش بود .................... ا/م خاک بر سرت که تو با تلفنت باعث ضربه زدن به این پسر شدی ....... غذاشو بزور خورد ... دلم میخواست گریه کنم .... تنها جایی که به نظرم بود
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید