تصورکن کوک(جونگ کوک)پارت13

ΛŔɱ¥ɢĩŔŁ: جلسه ی مشاوره داشتیم,,,چند بار رفتیم تقریباً میشه گفت روز به روز بهتر میشدم بسختی بهش اجازه دادم(کوک)تا اتاق بچه رو جمع کنه... (یک ماه بعد) مدام تحت نظر دکتر بودم و تو این یک ماه بخاطر سقط جنین مدام چک اپ میشدم...... (ساعت 1:32شب) ..چشماشو باز کرد کنارش نبودی عادت داشت همیشه شبا دستشو رو کمرت بزاره و از پشت بغلت کنه اما اینبار جات خالی بود با نیم تنه ی لخت و موهای بهم ریخته از اتاق زد بیرون از پله ها اومد پایین چراغا خاموش بودند خونه تاریک بود بجز اشپز خونه،،،چراغ اشپز خونه روشن بود بطرف اشپزخونه اومد لبخندی زد و گفت: کوک: بیب چرا نمیای بخوابی؟؟چیزی شده؟؟؟ ا/ت: نه چیزی نشده اما خوابم نمیبرد گفتم بیام اینجا (از زبان ا/ت) رفت سمت یخچال,,,در یخچالو باز کرد پارچ ابو از یخچال در اورد کوک: تو هم اب میخوای!!؟ _نه.... همش داشتم به اون سیکس پکاش نگاه میکردم..... کوک: به چی نگاه میکنی؟؟ _به هیچی... (از زبان ا/ت) نزدیکترش شدم دوباره بهش خیره شدم... کوک: میخوای فردا بریم یجایی حداقل حالو هوات عوض شع؟؟؟؟ ا/ت: مثلاً کجا؟؟ کوک: مثلاً پارتی یا یه دورهمیه ساده..!!هااا نظرت چیه؟؟ ا/ت: امممم موافقم''' (خواست در یخچالو ببنده که گفتم) ا/ت: کوکییه خوشمزه من بستنی موخوم/! همش با تعجب بهم نگاه میکرد.. کوک: بستنی این وقته شب از کجا بیارم؟؟ ا/ت: دیگه من نومودونم..من بستنی موخوم.... کوک: پس برو یه چیز بپوش بریم بیرون شبگردی کنیم بلکه بستنی هم گیر اوردیم هاااا ا/ت: نههه نمی خوام,, کوک: چیی نمیخوای....خیلی لوسی.. ا/ت: بستنی نمی خوام تمشک میخوام کوک: تمشکککک!!!؟ (از زبان ا/ت) در یخچالو باز کرد کاسه ی پر از تمشک رو برداشت در یخچالو بست کاسه رو گذاشت روی اپن م
ویدیوهای جدید