حکایت شناخت متکبّر.
*** نام کتاب:تاجالقصص اثر ابونصر احمدبن محمّد بخاری(قرن پنجم هجری قمری) با مقدمه و تصحیح سیّدعلی آل داود ناشر:فرهنگستان زبان و ادب فارسی حکایت . پارسایی در مسجدی در پهلوی متکبّری بنشست. آن متکبّر گفت: چرا خویشتن را نشناسی و فراتر ننشینی؟ گفت نیک نیکو میشناسم. اوّل ترا میشناسم و آخر ترا میشناسم و اکنونت را میشناسم. گفت بگوی تا چگونه میشناسی؟ گفت اوّل آبی بودی در رحم افکنده، اکنون مشکی شدهای به پلیدی آکنده، و به آخر مردهای شوی در لحد افکنده. اوّل افکنده. اکنون آکنده، آخر افکنده. ای افکنده آکنده افکنده، همچون من، خدای را بنده، چه بارنامه آوردی ای بنده
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت