قوی زیبا در مه وقار
قوی زیبا در مه مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشه ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول ر?...
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت