درگیری با خستگی: میکی کلافه - دوریمه از سعی کن نخندی

میکی احساس کرد که دنیا بر دوشش است و هیچ توانایی برای مقابله با این حجم کارها ندارد. او خسته و خرد شده بود و حتی تلاش برای کمی آرامش از دستش می‌رفت. احساس دوری از همه و همه و جدایی از لذت‌های زندگی او را به سمت یک دریاچه تاریک و پر از نگرانی‌ها کشانده بود. این‌طور که به نظر می‌رسید، او دچار یک بحران عمیق شده بود و حتی تلاش برای خنده نیز ناکام ماند.

پاسخ به

×