امیرمهدی صباحی در دیدار با خان بابا و دایی شهیدش

اندک‌اندک جمع مستان رسیدند و نگاهشان را به درب ورودی گلستان جانان دوختند که ناگهان مهمان ناخوانده‌ای از راه رسید. پسر دلنواز و گلعُذار و دوست‌داشتنی سیاوش و فاطمه؛امیرمهدی! دایی کاظم خیلی خوشحال امّا بهت‌زده و حیران به سمتش دوید و او را محکم در آغوش ...

پاسخ به

×