هرگاه دایی می آمد، خانه ما را ترک می کرد و ترک می کرد بعد از چند ساعت.
هرگاه دایی می آمد، بوی عطر تند و مسکنش همراه با لبخندی گرم و دستهای پر از هدیه برای ما بود. اما به محض ورودش، خانه ما پر از نفرت و جدل می شد. او همیشه بعد از چند ساعت ترک می کرد، اما جای خالی و ناگفته ای را به جا می گذاشت. هر بار بازگشتش، شکست و بیقراری جدیدی برای ما به همراه داشت. او یک شخصیت رازآلود و پیچیده بود که هر دو روزه زندگی ما را به چالش می کشاند و ما را به دنبال خود می کشید.
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت