تصادف متوالی و ترسناک در جادهای اصلی
در شبی تاریک و برفی، روزی مردی بر روی جادهای اصلی قدم گذاشت و در حالی که بشقابهای برف زیر پاش شکست میخورد، حس کرد که در این جاده تنها نیست. صدای قدمهای تکتک شنیده میشد و حس خطری ترسناک در آسمان آویزان بود. ناگهان یک خودروی سیاه درخشان از تاریکی بیرونآمد و با سرعتی توهینآمیز رو به سوی او حرکت کرد. این تصادف متوالی و ترسناک تنها آغاز بود و ترس و وحشت بیشتری برای او در انتظار بود.
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت