غزل 219 - حافظ - کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود

کنون که در چمن آمد گُل از عدم به وجود، بنفشه در قدم ِ او نهاد سر به سجود، بنوش جام ِ صبوحی به ناله ی دف و چنگ، ببوس غبغبِ ساقی به نغمه ی نی و عود، به دور ِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ، که همچو روز ِ بقا هفته‌ای بوَد معدود، شد از خروج ِ ریاحین چو آسمان روشن، زمین به اختر ِ میمون و طالع ِ مسعود!
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید