غزل مولوی دریاب مرا ساقی...

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم دریاب مرا ساقی والله که چنینستم ای ساقی مست من بنگر به شکست من ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم بشکست مرا دامت بشکستم من جامت مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان گویی که نه‌ای محرم ،هستم به خدا هستم پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین بنشین که چنین وقتی در خواب همی‌جستم جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم
ویدیوهای جدید