پارت هشتم رمان سایه های بلند

فرزاد: مهتاب جان نگران نباش هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه . ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ اصلا با من بیا مطب ، یه مدتی به جای منشی اون جا باش این جوری منم خیالم راحت هست ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ مهتاب دیگه شد منشی مطب فرزاد ۰۰۰۰۰۰ مانی رفت شرکت پیش ماهرخ ۰۰۰۰۰۰۰ مانی : کاری داشتی منو صدا کردی ۰۰ لاله : من می رم بیرون ، شاید بحث خصوصی باشه ۰۰۰۰۰۰۰ ماهرخ: مانی معلومه داری چیکار می کنی رویا چه عیبی داشت که عاشق دختری شدی که نامزد داره و نامزدش زندگیمون رو به هم ریخته ، کاوه منو فلج کرد و باباش همه اموالمون رو بالا کشید ، ۱۰ سال طول کشید تا دوباره تونستم شرکت رو سر پا کنم ۰۰۰۰۰۰۰۰ مانی رفت و خوب به حرف های ماهرخ فکر کرد اما تصمیمش عوض نشد . ۰۰۰۰۰۰۰۰ دوستان عزیز اینم از پارت ۸ امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید دیر گذاشتم به خدا درگیر اساس کشی هستیم
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید